لطیفه های شاد ایرانی
برگرفته از کتاب لطیفه های شاد ایرانی

تصادف اصفهانی خسیس اصفهانی خسیس باغ وحش غضنفر حدس زدن پیامک حیف نون به دوست دخترش دزدی غضنفر گل تیمارستان اسمس از نوع خارجی فرغون گدای با مرام علت جنگ عقل سالم پسر حاضر جواب سن دروغگویی سلمانی مجانی وضوی غضنفر اصفهانی راحتی حیف نون عیادت غضنفر مقصد معتاد خیرات نفس کاشی کار جوراب های آقای هالو لنگر سینه خیز درست صحبت کردن شکستن گردو خاکشير هالو و ماشین شستن گاو دوراهی ظرفیت آسانسور لب استخر رقص نور چوپان درو غگو بستن لامپ بلیط سینما عروسی جواب ابلهان سربازی غضنفر پرچم ایران ثبت احوال دزد تنبل اعتماد به نفس زن گوشی تلفن داغ آب لوله


تیمارستان

دو دیوانه در حیاط تیمارستان قدم می زندند.

دیوانه ی اولی به تیر چراغ برق کوبید وگفت : هرچه در این خانه را می زنم کسی جواب نمی دهد .

دیوانه دومی گفت : عجیب است . چراغشان هم روشن است.

 

لطفا وبلاگ من رو تو گوگل محبوب کنید با کلیک کردن روی مثبت یک در سمت راست وبلاگ




نویسنده : the boy تاریخ : سه شنبه 14 مرداد 1393

اسمس از نوع خارجی

زنه به شوهرش پیامک می زنه کی میای خونه ؟

شوهرش هم در جواب می نویسه : 30 min (سی دقیقه ی دیگه )

حالا زنش یه ماهه که بهش گیر می ده این سیمین کیه ؟

 

پس باید فارسی رو پاس بداریم این همه از اصطلاحات خارجی استفاده نکنیم .




نویسنده : the boy تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393

فرغون

مهندس می بینه غضنفر کیسه های سیمانی را رو دوشش گرفته داره می بره بلا

مهندس می گه : چرا از فرغون استفاده نمی کنی ؟ 

غضنفر می گه : امتحان کردم لاستیکش گردنم رو اذیت می کنه !




نویسنده : the boy تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393

گدای با مرام

گدا : آقا بی زحمت دو هزار تومان بده به من ناهار بخورم.

عابر : برو بابا ! من خودم هنوز ناهار نخوردم .

گدا : عیب ندارد ، پس چهار هزار تومان بده ، ناهار مهمان من باش .




نویسنده : the boy تاریخ : یک شنبه 12 مرداد 1393

علت جنگ

شخصی از ملانصرالدین می پرسد می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد ؟ ملانصرالدین بلافاصله کشیده ی محکمی در گوش آن مرد می زندو می گوید : این طوری !




نویسنده : the boy تاریخ : شنبه 11 مرداد 1393

عقل سالم

زن ملانصرالدین به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد . روزی گفت : مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم ودرستی هستم .

ملانصرالدین جواب داد : درست گفته اند ، چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری ، به همین دلیل سالم مانده است . !




نویسنده : the boy تاریخ : جمعه 10 مرداد 1393

پسر حاضر جواب

پدر : پسرم ! هر وقت مرا عصبانی می کنی یکی از موهایم سفید می شود . 

پسر : حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ  همه ی مو هایش سفید است .




نویسنده : the boy تاریخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393

سن دروغگویی

پدر : پسر جان وقتی من به سن تو بودم اصلا دروغ نمی گفتم

پسر : پدر جان ! ممکن است بگویید درو غگویی را از چه سنی آغاز کرده اید ؟




نویسنده : the boy تاریخ : چهار شنبه 8 مرداد 1393

سلمانی مجانی

یکی بچه نداشته نذر می کنه اگه بچه داشته باشه به مدت یک ماه سر مردم را مجانی کوتاه کنه . بعد که بچه دار میشه شروع به ادای نذرش می کنه

روز اول یک قناد ایتالیایی می آد مغازه اش . مرد اصلاح گر داستن رو واسش تعریف می کنه . روز بعد که می خواد بره مغازه جلو در مغازش یک جعبه شیرینی با یک کارت تبریک می بینه .

همون روز یک گل فروش انگلیسی می آد مغازش داستان واسش تعریف می کنه می بیننه روز بعد جلو در مغازه یک دسته گل با یک کارت تبریک هست .

روز سوم یک مهندس ایرانی می آد مغازش داستان  رو واسش تعریف می کنه . فکر می کنین روز بعد چی می شه ....

چهل تا ایرانی جلو مغازش صف می کشن بعد تازه می گن : این مردیکه کی می خواد مغازش رو باز کنه ؟!




نویسنده : the boy تاریخ : دو شنبه 6 مرداد 1393

وضوی غضنفر

غضنفر تو یه خونه وضو می گرفت صاحب خونه میگه : راضی نیستم اینجا وضو بگیری .

غضنفر می گوزه بعد می گه : بیا باطل شد حالا راحت شدی گدا چشمک




نویسنده : the boy تاریخ : دو شنبه 6 مرداد 1393


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به لطیفه های شاد ایرانی مي باشد.